کد مطلب:164597 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

در جراحاتی که بر پیکر آن جناب قبل از شهادت وارد آوردند
و در آن چند امر است:

اول: از كتاب اخبار الدول منقول است كه:

تشنگی بر حسین غالب شد. پس او را از آب منع نمودند. پس از آن، شربتی از آب برای او پیدا شد، پس عزم فرمود كه آن آب را بنوشد. حصین بن نمیر ولد الزنا تیری انداخت كه به حنك ان مظلوم رسید. پس آن آب خون شد. پس آن جناب دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اللهم احصهم عددا و اقتلهم


بددا و لا تذر علی الارض منهم احدا [1] .

دوم: بنا بر روایت بحار:

ابو الحتوف شدید الفسوق جعفی شقی تیری به جانب سنی الجوانب آن فخر اطائب انداخت. آن تیر بر جبهه ی پیشانی نورانی آن امام رسید و آن مظلوم آن تیر را از پیشانی خویش بیرون كشید. پس خون بر روی مباركش و ریش آن جناب روان شد. پس آن جناب گفت: اللهم انك تری ما انا فیه من عبادك؛ هؤلاء العصاة، اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر علی وجه الأرض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا [2] .

به نحو اجمال؛ بعضی تحدید زخم آن جناب نمودند و گفته اند كه آن جناب هزار و نهصد جراحت داشت [3] .

و بنا بر روایت حضرت صادق - علیه السلام -:

سی و سه طعن نیزه و سی و چهار ضربت شمشیر داشت [4] .

و ابن بابویه در كتاب مجالس از حضرت باقر - علیه السلام - روایت داشته كه:

آنچه یافتند از جراحت بر بدن او از سیصد و بیست زیاده بود كه از شمشیر و نیزه و تیر بر بدنش جراحت زده بودند. و به روایت ابن شهر آشوب سیصد و شصت جراحت بود [5] .


و بعضی «هزار و نهصد» [6] گفته اند. و در روایت است كه همه در پیش رو بود. [7] .

و بنا بر روایت مجلسی در كتاب عین الحیوة این كه:

در روایتی ورود یافت كه آن جناب چهارهزار زخم تیر داشت و صد و هشتاد زخم نیزه و شمیر داشت.

مؤلف این كتاب در این باب می گوید كه: اختلاف روایات در تحدید زخمها شاید بر این مبتنی باشد كه زخمهای بزرگ را ملاحظه كردند یا این كه زخمهائی كه محسوس و ممیز بودند از دیگری. و اما بقیه ی زخمهای بی پایان زخمهای كوچك بودند و یا این كه زخم بر بالای زخم ونیزه بر نیزه و تیر بر بالای تیر كه آنها ممیز نبودند. مجملا به یكی از این وجوه، جمع در میان اخبار می توان كرد.

سوم و چهارم: بنا بر روایت بحار:

آن حضرت ساعتی ایستاد كه استراحت فرماید. به ناگاه سنگی بر پیشانی مبارك آمد. پس جامه را گرفت كه خون را از روی خود پاك كند پس ناگاه تیر تیز زهر آبدار سه شعبه [ای] آمد. پس آن تیر در سینه ی بی كینه محبت گنجینه ی آن جناب آمد. و در بعضی روایات وارد شده است كه: آن تیر بر دل آن جناب نشست. پس گفت: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله. پس سر به جانب آسمان بلند ساخت و عرض كرد كه بار خدایا! تو می دانی كه این قوم می كشند مردی را كه نیست بر روی زمین پسر پیغمبری غیر او. پس از آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون آورد. پس خون مانند ناودان بر زمین ریخت. پس دست مبارك را بر بالای آن زخم گذاشت. چون دست پر می شد آن خون را به جانب آسمان انداخت. پس، از آن خون قطره [ای] برنگشت و پیش از آن سرخی در آسمان


نبود تا این كه امام حسین آن خون را به جانب آسمان انداخت. پس باز دست مبارك بر آن خون گذاشت چون پر شد بر سر و ریش مبارك مالید و فرمود: به همین نحو خواهم بود تا ملاقات كنم جدم پیغمبر خدا را و حال این كه به خون خود خضاب شده باشم و بگویم ای پیغمبر! مرا فلان كس و فلان كس كشتند [8] .

پنجم: این كه پس از تیر سابق بنا بر روایت بحار:

ضعیف شد. پس ایستاد. پس هر كه به نزد آن حضرت می آمد كه ضربتی زند چون به او می رسید برمی گشت تا این كه مردی از قبیله ی كنده آمد كه او را مالك بن یسر می گفتند. آن ملعون آن جناب را - العیاذ بالله - دشنام داد و شمشیری بر سر مبارك او فرود آورد، و حال این كه بر سر مبارك برنس بود و آن نوعی از كلاه است كه در صدر اسلام بوده و یا جبه و یا لباسی كه به جهت حفظ باران و نحو آن بر سر می كشیدند و از خز بود و مراد از خز، ظاهر آن است چیزی است كه از ابریشم درست می كنند پس آن برنس پر از خون شد. آن جناب فرمود كه: به این دست نخوری و نیاشامی و خدای تعالی با ظالمان تو را محشور كند. پس آن برنس را انداخت و كلاهی بر سر گذاشت و بر آن عمامه بست. و آن كندی ملعون آن برنس را برداشت و به خانه آمد و آن خون را می شست. زنش گفت كه بر من داخل می شوی و حال این كه غارت پسر پیغمبر را به خانه من آورده [ای]، خدای تعالی قبر تو را پر از آتش كند. پس آن ملعون همیشه فقیر بود به بدترین حالی. و دستهایش خشك شد، و هر دو در زمستان خون می ریختند و در تابستان خشك می شدند. گویا كه دو چوبی بودند كه بر بدنش آویخته بودند [9] .


ششم: بنا بر روایت مناقب:

شمر شریر فریاد كرد كه چرا ایستاده اید و چه انتظار می كشید؟ تیرها او را ضعیف كرده اند، بر او حمله كنید؛ مادرهای شما به عزای شما بنشینند. پس از هر جانب بر او حمله كردند. حصین بن نمیر ولد الزنا تیری انداخت، آن تیر بر دهان معجز بیان سلطان عالم امكان قرار گرفت [10] .

هفتم: بنا بر روایت مناقب:

ابوایوب غنوی حرامزاده تیر زهر آبداری انداخت كه به حلقوم مبارك آن سرور عالمیان آمد. پس گفت: بسم الله و لا حول و لا قوة الا بالله و هذا قتیل فی رضآء الله [11] .

هشتم: عمر بن خلیفه جعفی شمشیری بر میان دوش و گردن مبارك فرود آورد [12] .

نهم: سنان بن انس نخعی تیری بر حلق مبارك آن مظلوم فرود آورد [13] .

دهم: صالح بن وهب مزنی حرامزاده نیزه [ای] بر پهلوی مبارك آن جناب زد. یعنی بر تهیگاه او زد [14] .

بنابر روایت ملهوف:

آن جناب از فراز اسب بر نشیب زمین بر روی راست قرار گرفت [15] .


بنا بر روایت بحار:

از آن پس نشست و تیر را از حلق مبارك كشید [16] .

بنا بر روایت ملهوف:

ایستاد. [17] .

و بنا بر روایت مناقب:

خون را به هر دو كف خود گرفت و بر سر مبارك مكرر مالید [18] .

بنا بر روایت ملهوف:

شمر شریر به اصحاب خود ندا در داد كه: شما چه انتظار می كشید به این مرد؟

بر او از هر جانب حمله كنید [19] .

یازدهم و دوازدهم: بنا بر روایت ملهوف:

زرعة بن شریك ضربتی بر شانه ی چپ آن حضرت زد. و حسین هم بر او ضربتی زد و او را بر رو انداخت. و زرعة شمشیر دیگر بر میان دوش و گردن آن جناب زد، ضربتی كه آن حضرت بر رو افتاد؛ و خسته شده بود و به مشقت برمی خاست و می افتاد [20] .

بنا بر بعضی از روایات:

آن شمشیری كه بر شانه ی چپ آن حضرت زد، شانه اش را شكافت و جدا


كرد [21] .

و بنا بر روایت بحار:

شمشیر را بر كف آن حضرت [زد] یعنی كف چپ آن حضرت را جدا ساخت [22] .

(و ظاهر این كه اختلاف در كف و كتف می باشد).

سیزدهم و چهاردهم: پس سنان بن انس نخعی نیز بر چنبره ی گردن مبارك زد. پس نیزه را كشید و آن را در بوانی صدر آن جناب فرو برد [23] (مراد از بوانی مفاصل است).

پانزدهم: سنان بن انس تیری انداخت و آن تیر بر نحر [24] مبارك آن حضرت آمد. آن جناب ساقط شد و نشست. پس تیر را از نحر مبارك كشید و هر دو كف را در پهلوی هم جمع كرده هر وقت كه خون پر می شد، سر و ریش مبارك را به آن خضاب می فرمود [و می گفت]: این چنین خدا را ملاقات می كنم، در حالتی كه به خون خود خضاب باشم و حق مرا غصب نموده باشند. [25] .

بنابر روایت ابی مخنف:

آن جناب بیهوش افتاد. چون به هوش آمد، خواست برخیزد پس قدرت نداشت. و مدت سه ساعت از روز به رو افتاده بوده [26] .



[1] اسرار الشهادة:412.

[2] بحارالانوار 52:45.

[3] بحار الانوار 52:45.

[4] الملهوف:178.

[5] امالي الصدوق:139.

[6] بحارالانوار 52:45.

[7] بحارالانوار 52:45.

[8] بحارالانوار 53:45.

[9] بحارالانوار 53:45.

[10] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[11] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[12] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[13] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[14] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[15] الملهوف:174.

[16] بحارالانوار 55:45.

[17] الملهوف:174.

[18] بحارالانوار 55:45.

[19] الملهوف:175.

[20] الملهوف:175.

[21] الارشاد 112:2.

[22] بحارالانوار 55:45.

[23] الملهوف:175.

[24] نحر: سينه، بالاي سينه و محل گردنبند.

[25] الملهوف:175 و 176.

[26] مقتل ابومخنف:89.